معنی شرق اوسط
لغت نامه دهخدا
شرق اوسط. [ش َ ق ِ اَ س َ] (اِخ) خاورمیانه. شامل کشورهای عربستان، عراق، لبنان، سوریه، فلسطین، ایران، ترکیه و مصر است. (از فرهنگ فارسی معین). و این بمناسبت وقوع این کشورها در شرق اروپا و نزدیکی بیشتر آنها به اروپاست از دیگر کشورهای آسیایی. رجوع به خاورمیانه شود.
اوسط
اوسط. [اَ س َ] (ع ص) میانه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). میانگی. (ترجمان علامه ٔ جرجانی، ترتیب عادل) (مهذب الاسماء).
- اوسطالشی ٔ، مابین دو کرانه ٔ آن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب).
- حد اوسط، حد وسط. (مهذب الاسماء).
- علم اوسط، ریاضی (هندسه، هیأت، ارثماطیقی (یا خواص اعداد)، موسیقی یا علم الحان). (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
|| (ن تف) میانه تر. وسطتر. (آنندراج): خیرالامور اوسطها. || برگزیده. (ترجمان علامه ٔ جرجانی، ترتیب عادل بن علی). پسندیده تر و برازنده تر و بهتر و برگزیده تر. (مهذب الاسماء).نیکوتر و فاضل تر. (آنندراج). ج، اواسط.
- اوسطالقوم، گزیده ٔ آن قوم. (از ناظم الاطباء).
زاب اوسط
زاب اوسط. [ب ِ اَ س َ] (اِخ) و بر این هر دو آب سه طسوج ساخت، یکی زاب اعلی گویند و دیگر زاب اوسط و سوم زاب اسفل. (فارسنامه ٔ ابن البلخی ص 39). رودی است که از فرات سرچشمه گیرد و در سرمن رأی (سامراء) در دجله فروریزد. (نخبه الدهر دمشقی ص 96).
شرق شرق
شرق شرق.[ش َ رَ ش َ رَ / ش َ ش َ] (اِ صوت مرکب) نام آواز زدن سیلی های سخت پیاپی. نام آواز کوفتن در بسختی و پیاپی. (یادداشت مؤلف). رجوع به شَرَق و شرغ شرغ شود.
عشق اوسط
عشق اوسط. [ع ِ ق ِ اَ / اُو س َ] (ترکیب وصفی، اِ مرکب) (اصطلاح فلسفه) عشق حکماء و علماء است به تفکر و تعمق در صنع خدای متعال و حقایق موجودات. (از فرهنگ علوم عقلی).
شرق
شرق. [ش ِ] (ع اِ) بیغوله ٔ دهن. (دهار).
شرق. [ش َ رَ] (ع اِ) آفتاب. گویند: طلع الشرق. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || گاهی اطلاق می شود بر جهتی که خورشید از آن برآید. (از اقرب الموارد). شَرق. رجوع به شرق شود.
شرق. [ش َ رَ / ش َ رَ ق ق] (اِ صوت) صدای به هم خوردن دو چیز. (یادداشت مؤلف).
- شرق دست، آوایی که از خوردن کف دست به جایی آید، همچون: سینه زدن و غیره. ضرب شست:
گاه بگشوده گریبان، روز تا شب سینه را
در معابر از شرق دست گلگون می کنند.
ملک الشعراء بهار.
- || کنایه از لیاقت و کفایت و حسن اداره و کاربری است: با این درآمد کم من این خانه را با شرق دست اداره می کنم. (لغات عامیانه ٔ جمال زاده).
- شَرَق شَرَق یا شَرق ُ شَرق، تکرار صوت خوردن چیزی به چیزی. رجوع به شرق شرق در ردیف خود شود.
- شرق و شروق، اسم صوت است و صدای برخورد دو چیز با یکدیگر را می رساند. (فرهنگ لغات عامیانه).
- شرقی و شروقی، ترکیبی است نظیر شرق و شروق، منتهی بیشتر در مورد بیان کیفیت و شدت کتک کاری و ضربه هایی نظیرسیلی و مانند آن بکار می رود. (فرهنگ لغات عامیانه ٔ جمال زاده).
حل جدول
خاورمیانه
فرهنگ فارسی آزاد
اَوْسَط، مُعتدل، میانه، وَسَط (جمع: اَواسط، مؤنَّث: وُسْطی جمعِ مُؤنث: وُسُط)،
فرهنگ معین
پسندیده تر، برگزیده، میانه، میانین،
فرهنگ عمید
میانه، میانین،
متوسط، معتدل،
فرهنگ فارسی هوشیار
میانه، میانگی، معتدل
فارسی به عربی
شرق، مشرق
عربی به فارسی
خاور مشرق , شرق , خاورگرایی , بسوی خاور رفتن
معادل ابجد
676